مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

جشن روز غنچه ها

دیروز سه شنبه تاریخ 28/6/96 روز جشن غنچه ها بود تو کودکستان. از شب قبلش بگم که اولا زیر بار نرفتم که اون شب بیرون نرم تا بتونم زودتر بخوابم و تازه بعد از اینکه 11 اومدم خونه تا ساعت 12 بازی کردم مخصوصا اینکه تخت و تشکم آماده شده اما هنوز به اتاق منتقل نشده و کف هاله و من از تشک به عنوان قطار استفاده میکنم و کلی بازی مخصوصا اون شب. تازه بعد از اینکه به رختخواب رفتم باز نخوابیدم اول کتاب بعد هم انگار استرس فردا رو داشتم خوابم نمیبرد تازه ساعت 1 به مامان گفتم نگاه کن پام داغ شده یعنی مثلا من تب دارم و فردا نمیتونم برم. بعد هم گفتم حالا امشب که دیر خوابیدم دیگه فردا نمیتونم زود بیدارشم . خلاصه تا خوابیدم کلی طول کشید. مامان هم که دو ساعت اول ...
29 شهريور 1396

خواندن و نوشتن مهرسایی

خوب از روخونی رو که قبلا اعلام کرده بودم که دیگه تقریبا تمام کلمات رو خودم میتونم بخونم اما نوشتن رو بلد نبودم. اما در یک حرکت از پیش تعیین نشده در ساعت 12 و نیم بامداد شنبه شب که مشغول نقاشی کشیدن بودم یهو یه برگه برداشتم و حروف رو روش نوشتن شامل الف ب پ ت و چند حرف دیگه و بعد به مامان نشون دادم و مامان هم خیلی تعجب کرد و هم خیلی ذوق زده شد. 5شنبه شب مامان ساندویچ درست کرد و با مامان جون باباجون و البته ارمغان رفتیم پارک به قول خودم آلونک و اونجا حسابی بازی کردیم در پایان که داتیم میومدیم سها رو دیدم و یه دست دیگه هم با اون بازی کردیم مامان و مامان جون که خسته شده بودن زودتر برگشتن خونه ولی ما موندیم و بعد از اینکه ارمغانم رسوندیم خونشون...
20 شهريور 1396

این روزها

سلام این روزها عشق کارتون گردش های سه کوچولو منو گرفته و هر روز علوه بر اینکه دوبار از تی وی میبینم ای تبلت هم 5 تا نگاه میکنم. حتی در حالت بیماری . دوسه روزه که به شدت تب دارم و حالت تهوع و استفراغ. دکتر هم رفتم که میگه یا مسمومیت غذایییه یا عفونت گوارشی. و هیچی هم نخوردم چند روزه مگر به زور چند تا قاشق بخورم. از شانس بد هم مامان تو این هفته همش جلسه داره و نمیتونه پیشم بمونه. 5 شنبه شب با ارومغان رفتیم پارک باغ ملی و کلی قلعه بادی سواری کردیم احتمالا شروع بیماریم هم ازون شب باشه. دو هفته پیش مامان برای یک هفته ماموریت رفت شیراز و من خونه مامان جون بودم و اصلا هم بهونه مامان رو نگرفتم و فقط میگفتم مامان 5 شنبه شب پیشمه. دو سه روز اولش...
13 شهريور 1396
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد